اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع)
یوسف رحیمی
از حُسنِ زبانزد پیمبر خواندند
از هیبت و اقتدار حیدر خواندند
شد جلوۀ احمد و علی آینه ای
آن آینه را علی اکبر خواندند
**********************
غلامرضا سازگار
اکبر که رخش جلال سرمد دارد
این آینه زیبایی احمد دارد
چون اوست شبیه مصطفی دیدارش
پاداش زیارت محمد دارد
×××
ماهی که ز آفتاب روشن تر بود
لب تشنۀ آب و تشنۀ باور بود
می رفت و دل از حسین می برد که او
پیغمبر کربلا، علی اکبر بود
**********************
علی اکبر حائری
مدینه گشته سرتاسر چو محشر
که روئیده گلی در باغ دلبر
خزان چشم ها دیگر بهاری ست
ز یمن مقدم این یاس اطهر
برای دیدن روی چو ماهش
همه دارند شور و شوق دیگر
دل لیلا شده مجنون و محوش
زند بوسه به دستانش مکرر
یکی گوید قد افلح را بخوانید
که آمد باز سوی ما پیمبر
یکی گوید که از برق دو چشمش
شده زنده دوباره یاد حیدر
نماز عشق خوانید اهل دل ها
اذان گوی حرم آمد به دنیا
دل بابا برایش بی قرار است
و دورش روز و شب پروانه وار است
خبر آمد که از نور جبینش
قمر در آسمان پا به فرار است
عجب شوری به دل افکنده عشقش
که سرهای دو عالم پای دار است
کمال خیر مهر اوست در دل
دل بی یاد دلبر هم چو خار است
که گفته سهم هر عاشق خزانی ست
که من با او همه عمرم بهار است
منم آن سائل دیروز و فردا
که از هجران شش گوشه خمار است
اگر عمری نفس دارم به سینه
تمام دل خوشی ام صحن یار است
بیا امشب دلم حاجت روا کن
مرا هم زائر کرببلا کن
**********************
سید هاشم وفایی
برجلوه و اجلال محّمد صلوات
بر چهره و تمثال محّمد صلوات
دیدند چو رخسار علی اکبر را
گفتند که بر آل محّمد صلوات
×××
آئینۀ غرق نور ایزد آمد؟
یا جلوه ای از بهشت سرمد آمد
با دیدن اکبرش چنین گفت حسین
یک بار دگر بوی محمّد آمد
**********************
صابر خراسانی
عاشق آن است که پر می گیرد
فقط از عشق خبر می گیرد
از جگر آتش اگر می گیرد
عشق را مدّ نظر می گیرد
منطق منطقه ی ما عشق است
مذهب مطلقه ی ما عشق است
بی دل آن است که دل داده به تو
کار و بارش فقط افتاده به تو
سجده کرده خود سجاده به تو
می رسد آخر این جاده به تو
راهی جاده ی مجنون شدنیم
بس که آماده ی مجنون شدنیم
ما همه در به در لیلاییم
بیش تر دور و بر لیلاییم
سائل پشت درِ لیلاییم
زیرِ دینِ پسرِ لیلاییم
تو علی اکبر لیلا هستی
نوه ی اول زهرا هستی
کیستی محشر در گهواره؟!
فاتح خیبر در گهواره
یا که پیغمبر در گهواره
خنده ات اکبر در گهواره
همه را یاد نبی می انداخـت
یاد میلاد نبی می انداخت
**********************
ساراسادات باختر
در سلسله ی عشق سرآمد شده ای
در هر چه قشنگی است زبان زد شده ای
ایهام قشنگی است در آیینه ی تو
با نام علی خود محمد شده ای
**********************
سید محمد جواد شرافت
ای که بر روشنای چهره ی خود
نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشن تر
رویی از ماه خوبتر داری
تو کدامین گلی که دیدن تو
صلواتی محمدی دارد
چقدر بر بهشت چهره ی خود
رنگ و بوی پیامبر داری
هجرتت از مدینه شد آغاز
کربلا شاهد سلوک تو بود
کوفه چون شام ماند مبهوتت
تا کجاها سر سفر داری
باوری سرخ بود و جاری شد
اولسنا علی الحق از لب تو
چه غرور آفرین و بشکوه است
مقصدی که تو در نظر داری
با لب تشنه بودی و می سوخت
در تف کربلا پر جبریل
وقت معراج شد چه معراجی
ای که از زخم بال و پر داری
از میان تمام اهل جهان
عرش پایین پا نصیب تو شد
عشق می داند و جنون که چقدر
شوق پابوسی پدر داری
شوق پابوسی تو را داریم
حسرت آن ضریح ششگوشه
گوشه چشمی عنایتی لطفی
تو که از حال ما خبر داری
در مدیح تو از مدایح تو
یا علی هرچه بیشتر گفتیم
با نگاهی پر از عطش دیدیم
حُسن ناگفته بیشتر داری
**********************
قاسم نعمتی
گیسو به باد می دهی و دلبری علی
پا در رکاب می زنی و محشری علی
ابرو نهان کن از نظر خیرهٔ حسود
آیینه دار صورت پیغمبری علی
قامت مگو قیامت زهراست قامتت
از بس که قد کشیده ای و محشری علی
گرم طواف روی تو آل ابوتراب
غرق عبادتی و خدا منظری علی
وصفت همین بس است که در کوی رب عشق
شه زاده حرم، علی اکبری علی
وجه غیور هر غضبت وقت حمله ها
گاه رجز تو منتسب از حیدری علی
بین خطوط روی جبینت پر از خداست
ابن الحسین لیلی لیلای کربلاست
نور خدا ز صورت تو دیده می شود
پیغمبرانه بر همه تابیده می شود
شمشاد قامتی و به شمشیر کوفیان
گلبرگ ها ز ساقه تو چیده می شود
مثل بلور شیشه ای سنگ خورده ای
با بوسه ای وجود تو پاشیده می شود
مقراض اهل کوفه چه آورده بر سرت
هر گوشه ای ز دشت تنت دیده می شود
در زیر سم اسب تنت مثل زعفران
بر روی سنگ ها همه سابیده می شود
جسمی که زیر ضربه به هم ریخته چه سان
هر تکه ای به روی عبا چیده می شود
بر ناله های ممتد بابا کنار تو
از سوی لشگری همه خندیده می شود
قلبی که از تمام تنت پاره تر شده
با هر صدای قهقه رنجیده می شود
دنبال زینب آمده سقای عالمین
فریاد می زنند که وای از دل حسین
**********************
میلاد یعقوبی
باده در جام دلم سر ریز شد
سینه از عشق خدا لبریز شد
فصل اندوه و غم و غصه گذشت
لحظه هامان بس طرب انگیز شد
عرش حق آئینه بندان، فرش نیز
کو به کو روشن، چراغ آویز شد
جرعه ای از باده ساقی بنوش
دیگ رحمت آمده امشب به جوش
سینه و طور تجلا عجبا
ذره و وصف ز بیضا عجبا
قطره و وصل به دریا نه عجب
نم و توصیف ز دریا عجبا
تا که دیدند رخ چون نبی اش
همه گفتند خدایا عجبا
یوسف کنعان دل آمد خدا
مهر بی پایان دل آمد خدا
می زنم امشب ز مینای دگر
تا کشم تصویر زیبای دگر
آمده حُسن خدای لم یزل
چون پیمبر یا که مولای دگر
سر زده موسی ز طور دیگری
آمده امشب مسیحای دگر
نام زیبایش چو نام حیدر است
او علی سر تا به پا پیغمبر است
خانه ی خون خدا غوغا شده
گوئیا که محشری بر پا شده
ام لیلا زاده لیلا، هر طرف
صحبت از لیلای این لیلا شده
این طرف مسرور گردیده علی
شادمان در آن طرف زهرا شده
کوری چشم حسودان شد پدر
چون خدا بر او عطا کرده پسر
مادر گیتی نزاید چون تویی
سروری را می سزاید چون تویی
ناتوان باشد بشر در مدحتان
حق تعالی می ستاید چون تویی
آفتاب از شرم رویت در حجاب
رفته و بالا نیاید چون تویی
ای قیامت آن قد و بالای تو
کار ما بسته به یک امضای تو
یک نظر بنشین جمالش را ببین
می برد دل از امیرالمومنین
برق لبخندش گرفته شهر را
روشن از نورش یسارست و یمین
نجل زیبای ولایت را ثمر
حلقه سبز امامت را نگین
خالق اکبر که اکبر داده است
هدیه بر حیدر پیمبر داده است
ای طواف من به گرد روی تو
طاق محرابم خم ابروی تو
تو مطهر زاده ای مولای من
عالمی گردیده مست بوی تو
باب حاجات همه بر من نگر
آمدم با قلب پرخون سوی تو
لحظه ای گیسوی خود را تاب ده
قطره ای ما را شراب ناب ده
**********************
یوسف رحیمی
عشقت میان سینه من پا گرفته
شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی
حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقا جان دلم از دست رفته
پائین پای مرقدت مأوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب
شش گوشه هم با نور تو معنا گرفته
از کودکی آواره روی تو هستم
دست دلم را حضرت زهرا گرفته
مانند جدت رحمتٌ للعالمینی
حیف است دست خالی ما را نبینی
****
زلف تو را موج پریشان می شناسد
چشم تو را آیات باران می شناسد
عطر تو و پیراهنت را یوسف شهر
کوچه به کوچه صبح کنعان می شناسد
اعجاز چشمان تو را آیه به آیه
آری دل تازه مسلمان می شناسد
آقا کرامات نگاه روشنت را
خورشید در هر صبحگاهان می شناسد
خشم و خروش و هیبتت را بین میدان
هوهوی رعد و برق طوفان می شناسد
خورشید از شرم نگاهت رو گرفته
در ساحل نورانیت پهلو گرفته
****
بالاتر از حد تصور ها کمالت
دل می برد از اهل این عالم خیالت
صبح ازل چشمان مبهوت ملائک
بودند شیدای تماشای جمالت
می جوشد از خاک قدمهای تو زمزم
کوثر شراب خانگیّ لا یزالت
کی می شود با بالهای این چنینی
پرواز تا اوج شکوه بی مثالت
آنجا که بال جبرئیل آتش گرفته
بام نخست پر کشیدنهای بالت
خُلقاً و خَلقاً ، منطقاً عین رسولی
دیگر چه گویم از تو و خوی و خصالت
وقتی که تکبیرت طنین انداز می شد
می گفت لیلا مادرت : شیرم حلالت
می ریزد از عطر نگاهت یاس آقا
تنها تویی هم شانه با عباس آقا
****
هر صبح بر لب نغمه تکبیر داری
تو آفتابی ، صبح عالمگیر داری
با حلقه های گیسوی پر پیچ و تابت
صد کاروان دل در تب زنجیر داری
از لهجه ات عطر خدا می بارد آقا
هر گاه بر لب نغمه تکبیر داری
از میمنه تا میسره می پاشد از هم
وقتی که در دستان خود شمشیر داری
باید برایت ذوالفقاری دست و پا کرد
حیدر شدی و هیبتی چون شیر داری
از هیبت چشم تو دشمن می گریزد
پلکی بزن تا عالمی بر هم بریزد
*****
حالا که خاکم را سرشته دستهایت
بگذار تا باشم همیشه خاک پایت
بال و پری می خواهم امشب از تو آقا
تا که تمام عمر باشم در هوایت
آه ای اذان گوی سحر گاه مدینه
یاد نبی را زنده می سازد صدایت
ای کاش چشمانم تبرّک می شدند از
گرد و غبار بال خاکیّ عبایت
ای زینت کرب و بلای حضرت عشق
بگذار باشم زائر پائین پایت
عمریست از مهر تو در دل توشه دارم
شوق طواف مرقد شش گوشه دارم
**********************
سید مهران حسینی
لبت حدیث کسا را به اشتباه انداخت
نگاهت آینه ها را به اشتباه انداخت
غزل به رقص در آمد و نام زیبایت
عروض و وزن و هجا را به اشتباه انداخت
صدای کیست که پیچیده در گلویی خشک
صدا دوباره صدا را به اشتباه انداخت
حضور نافذ پیغمبرانه ای در دشت
تمام کرب و بلا را به اشتباه انداخت
الا علی الدنیا بعدک العفا یا عشق
خوش آن فنا که بقا را به اشتباه انداخت
تو جان سپردی و اینگونه جاودان ماندی
و این مقایسه ما را به اشتباه انداخت
**********************
یاسر مسافر
تابید نور اكبر و گفتند محشر است
در جلوه ای دگر شد و گفتند حیدر است
مردم به حیرت اند نبوت كه ختم شد
یا للعجب ، علی است این پسر یا پیمبر است!
***
شرمنده كه در خور شما شعر ندارد
خجلت زده است او بخدا ...شعر ندارد
دریا صفت است علی و وصفش هیهات
از قطره نپرسید چرا شعر ندارد ؟
***
ارباب زاده ای كه خود ارباب عالم است
در چهره اش جمال پیمبر مجسم است
نور است نور محض ز جنس پیامبر
هر چه بگویم از منش و منطقش كم است
نامش علی نهاده به كوری دشمنان
ارباب ما حسین كه ارباب عالم است
اعمال امشب است در مفاتیح عاشقی
مستی كنید، جام و می اش هم فراهم است
مجنون خویش كرده و لیلای ما شده
از شوق اوست دیده اگر پر ز شبنم است
حالا خبر دهید گدایان شهر را
پایان مستمندی و فرجام ماتم است
اصلاً نه جای شك و شبه اَست و سوال
پر می كنند كیسه های تهی را – مسلّم است
اَین المَفَر لشگریان می رسد به گوش
غرش كه می كند و چهره درهم است
اما چرا در شب میلاد حضرتش
حال و هوای این غزلم چون محرم است ؟
در بین روضه های غمش آتشم زدند
آن روضه ای كه در لهوف و مقرم است
آن روضه ای كه خواند قطعه قطعه اش
با دیدنش قامت بابای او خم است
می چید قطعه های بدن را كنار هم
می گفت علی بعد تو دنیا جهنم است
**********************
اجرا شده توسط حاج محمد طاهری
من که گرد و غبار بوده ام
کوچه گرد ستاره ها شده ام
امشب از لطف چشمهای شما
مومنی پاک و با خدا شده ام
تا سحر پای نافله ماندم
در نمازم چه بی ریا شده ام
من که اینجا غریبه ای بودم
با حریم دل آشنا شده ام
آسمانها، تمامی ذرات
می فرستند بر شما صلوات
بار دیگر قیامتی بر پاست
دل اهل حرم پر از غوغاست
از فراسوی عرش آمده است
علی دوم همین دنیاست
شب عاشق شدن شب مجنون
شب شادی حضرت لیلاست
همگی از جمال او دیدند
جلوه های محمدی پیداست
پدرش چشم بر نمی دارد
ازدو چشمی که واقعا زیباست
رد پیشانیش شبیه شهاب
قلب او هم به وسعت دریاست
می درخشد ستاره و مهتاب
چون که حالا پدر شده ارباب
**********************
ناصر الدین شاه
یم فاطمی در سرمدی، گل احمدی، مه هاشمی
ز سرادقات محمدی طلعت ظهور جلالتی
به سما قمر، به نبی ثمر، به فاطمه در ، به علی گهر
به حسن جگر، به حسین پسر چه نجابتی چه اصالتی
به ملک مطاع ، به خدا مطیع ، به مرض شفا به جزا شفیع
چه مقام بندگیش منیع به چه بندگی و اطاعتی
خم زلف او چه شکن شکن به مثال نقرة خام تن
سپری بکتف و کفن به تن بچه قامتی چه قیامتی
ز جلو نظر سوی قبله گه ، ز قفا نظر سوی خیمه گه
که نمود شه بقدش نگه ، به چه حسرتی و چه حالتی
ز قفا دو زن شده نوحه گر، یکی عمه گفت و یکی پسر
که نما به جانب ما نظر، به اشارتی و نظارتی
**********************
غلامرضا سازگار
همه در حیرتم امشب، که شب هفده ماه ربیع است و یا یازده غرهی شعبان معظم، شب
میلاد محمد شده یا اینهی طلعت نورانی احمد، به سر دست حسین است و یا آمده از
غار حرا باز محمد؛ عجبا این گل نورسته علیاکبر لیلاست، بگو یوسف زهراست، بگو
اینهی طلعت طاهاست، بگو دستهگل فاطمهی امابیهاست، بگو روح بتول است، بگو
جان رسول است، سلام و صلوات همه بر خُلق و خصالش، به جلالش به جمالش همه
مبهوت کمالش همه مشتاق وصالش که سراپاست همه اینهی احمد و آلش، چه به خلقت
چه به طینت چه به صورت چه به سیرت چه به قامت چه به هیبت، همه بینید در این
خال و خط و چهرهی گل روی رسول دو سرا را.
خانهی یوسف زهراست زیارتگه پیغمبر اکرم، نگه آل محمد به جمالی است که خود
شاهد رخسار دلآرای محمد شده اینک، همگی چشم گشودند به سویش، به گمانم که
گرهخورده دل نور دل فاطمه بر طرهی مویش، شده جا در بغل عمه و آغوش عمویش،
نگه ماه بنیهاشمیان بر گل رویش، نفسش نفخهی صور و نگهش اینهی نور و قدش
نخلهی طور و به دَمَش معجز عیسی، به لبش منطق موسی، همه ماتش، همه مستش، همه
دادند به هم دست به دستش، همه گلبوسه گرفتند ز پیشانی و لعل لب و خورشید
جمالش، همه دادند سلامش، همه دیدند به مهر رخ او وجه خدا را.
نگه از دامن مادر به گل روی پدر دوخته گویی، که ز شیری به تجلای الهی شده چون
شعلهی افروخته، سر تا به قدم سوخته، از روز ولادت بسی آموخته این درس که
باید به جراحات تنش ایهی ایثار و شهادت همه تفسیر شود، سینهی پاکش هدف تیر
شود، طعمهی شمشیر شود، با نگه خود به پدر کرده ز گهواره اشارت که منم کشتهی
راهت، تو رسولاللهی و من چو علی شیر سپاهت، بنواز ای پدر عالم هستی علیاکبر
پسرت را به نگاهت، منم آن کودک شیری که ز شیری دل خود را به تو بستم، به
فدایت همه هستم، تن و جان و سر و دستم، من و آن عهد که در عالم زر بستم و
هرگز نشکستم، پسر فاطمه! از جام تولای تو مستم، تو دعا کن تو دعا کن که
سرافراز کنم تا صف محشر شهدا را.
چه برازنده بود نام علی بهر من آن هم ز لب تو، که وجودم همه گردیده پر از تاب
و تب تو، به خدایی خدا پیشتر از آمدنم بوده دلم در طلب تو، به جز این نیست
که باشد حسب من، حسب تو، نسب من نسب تو، به خدا مثل علی در صف پیکار برآرم ز
جگر نعره و یکباره زنم چون شرر نار به قلب صف اشرار، که گوید به من احسن به
صف کربوبلا حیدر کرار و زند خنده به شمشیر و به آن صولت و آن نیرو و آن غیرت
و آن شوکت و عز و شرفم احمد مختار، سزد از دل گهواره به عالم کنم اعلام که ای
خلق جهان! من به نبی نور دو عینم، به همه خلق ندا میدهم امروز که فردا به صف
کربوبلا یار حسینم، عجبا مینگرم در بغل مادر خود معرکهی کربوبلا را.
ای نبیروی و علیصولت و زهراصفت و فاطمهرفتار و حسنخو، تو که هستی که
ربودی دل لیلا و حسین و حسن و زینب و عباس و علی را، تو نبی یا که علی یا که
حسن یا که حسینی، تو همان خون خدا یا پسر خون خدایی، تو همه صدق و صفایی، تو
همه مهر و وفایی، تو به هر زخم شفایی، تو به هر درد دوایی، تو عزیز دل آقای
تمام شهدایی، تو همان یوسف خونینبدن آلعبایی، گل پرپر شدهی گلبن ایثار و
ولایی، نه تو قرآن ز هم ریخته از نیزه و شمشیر جفایی، تو همه صبر و ثباتی، تو
همه باب نجاتی، تو به لعل لب خشکیدهی خود خضر حیاتی، تو در امواج عطش آبروی
آب فراتی که ز داغ لبت آتش زده دریا دل ما را.
نظری تا که چو جان تربت پاک تو در آغوش بگیرم، به ضریحت بزنم بوسه و از شوق،
همان لحظه بمیرم، قبر حضرت علی اصغر با قبر امام حسین یکی است نه با قبر حضرت
علی اکبر، تو مگر جان حسینی، نه، تو قرآن حسینی، پدر و مادر و جان و همه هستم
به فدایت، منم و مهر و ولایت، منم و مدح و ثنایت، منم و لطف و عطایت، منم و
حال و هوایت، سگ این کویم و جایی نروم از سر کویت، چه بخوانی چه برانی، کرم و
لطف تو بود عادت تو، عجز و گدایی است همه عادت من، گفتم و گویم به دو عالم
نفروشم کفی از خاک درت را، به خدا سلطنت این است که خاک قدم خیل گدایان تو
باشم، ندهم این سمت از دست، به دستم بگذارند اگر مهر و مه و ارض و سما را.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حضرت علی اکبر(ع) - ولادت،مدح
برچسبها: اشعار ولادت حضرت علی اکبر(ع) مهدی وحیدی